چکیده:
قرآن در مورد جوانان گزارش و ارزش گذارى چشم گيرى دارد و آنان را داراى قدرتى مى داند كه در بعد روحى اش به خير خواهى، آرمان گرايى، ستيز با فساد محيط، همگرايى و الگوپذيرى قابل تفسير مى باشد. اگر جوانان از آسيب هاى: ركود فكرى، حماقت ناشى از خودخواهى، نااميدى، حاكميت غريزه جنسى و احساس حقارت مصون بمانند و بزرگسالان در حوزه تعبد، آموزش، پرورش، مدارا، احترام به شخصيت، معرفى الگو و ازدواج با آنان همكارى نمايند تاريخ به شكل مطلوب رقم مى خورد.
كليد واژهها: جوان، قرآن، نيروى جوانى، آموزش، پرورش، كمال طلبى، آرمان گرايى، آسيب پذيرى، تعبد، الگو، هميارى، شخصيت.
گفتههاى قرآن در باب شناخت نيرو و استعداد جوانى به دو بخش گزارش و ارزشگذارى، قابل تقسيم است:
در بخش گزارش، قرآن از رخدادهاى تاريخى ياد مىكند كه به دست جوان طرّاحى و اجرا شده است. در اين قسمت، هم اتفاقات تلخ و هشداردهنده كه اشاره به آسيب پذيرى فوقالعاده اين قشر دارد، مطرح مىشود و هم از شاهكارهاى مثبت و سرنوشتساز آنان سخن به ميان مىآيد.
اقدام همراه حضرت موسى عليه السلام به نابودى غلامى (يعنى جوانى كه تازه صورتش موى و سبيل در آورده بود)، به اين دليل كه به نيروى تهديد شده نسبت به پدر و مادرش تبديل شده بود، گواهى است بر آسيب پذيرى جوان. قرآن مىگويد: «فَانطَلَقَا حَتَّى إِذَا لَقِيَا غُلاَماً فَقَتَلَهُ» (كهف /74)
«پس آن دو به راه خود ادامه دادند تا اين كه به نوجوانى برخوردند پس معلم موسى او را كشت».
همراه حضرت موسىعليه السلام راز و رمز اين اقدام به ظاهر ناخوشايند را، اين گونه توضيح داد:
«وَأَمَّا الْغُلاَمُ فَكَانَ أَبَوَاهُ مُؤْمِنَيْنِ فَخَشِينَا أَن يُرْهِقَهُمَا طُغْيَاناً وَكُفْراً» (كهف /80)
«اما آن نوجوان (كه كشتم) پدر و مادر با ايمان داشت و ترسيديم كه آن دو را به طغيان و كفر بكشاند.
ماجراى پسر نوح و هلاكت او به دليل مخالفت با پدرش، نمونه ديگرى است براى آسيبپذيرى جوان؛ چه آن كه تعبير «بُنَىّ» به معناى جوان است. چنانكه در آيات: يوسف /5 و لقمان /13 و صافات /12 به همين معنا مىباشد. و سيره قوم نوح نيز اين بود كه روحيه مخالفت با نوح عليه السلام را در سنين جوانى در فرزندانشان پرورش مىدادند. در روايتى آمده است:
«كان الرجل منهم يأتى بابنه و هو صغير فيقفه على رأس نوح فيقول يا بنى ان بقيت بعدى فلا تطيعن هذا المجنون» 1
«سيره هر مردى از قوم نوح اين بود كه پسرش را در خوردسالى مىآورد بالاى سر نوحعليه السلام و مىگفت: اگر بعد از من زنده بودى، از اين مرد ديوانه پيروى مكن».
سيره تبليغاتى تربيتى قوم نوح چونان جا افتاده بود كه نوحعليه السلام در مقام مناجات با پروردگارش عرض كرد:
«إِنَّكَ إِن تَذَرْهُمْ يُضِلُّوا عِبَادَكَ وَلاَ يَلِدُوا إِلَّا فَاجِراً كَفَّاراً» (نوح /27)
«همانا اگر آنها را باقى بگذارى بندگانت را گمراه مىكنند و جز نسل فاجر و كافر به دنيا نمىآورند».
موج سيره تبليغاتى مخالفان كنعان پسر نوح را نيز در سنين جوانى به دور از ديد پدرش به كام خود برد، به گونهاى كه ترس از طوفان هم نتوانست او را به همراهى با پدر وا دارد.
«وَنَادَى نوحٌ ابْنَهُ وَكَانَ فِى مَعْزِلٍ يَا بُنَىَّ ارْكَبْ مَعَنَا وَلاَ تُكُن مَعَ الْكَافِرِينَ. قَالَ سَآوِى إِلَى جَبَلٍ يَعْصِمُنى مِنَ الْمَاءِ» (هود /43 - 42)
«نوح فرزندش را كه در گوشهاى بود، صدا زد: پسرم همراه ما سوار شو و با كافران مباش گفت: به زودى به كوهى پناه مىبرم تا مرا از آب حفظ كند».
در بخش گزارشهاى مثبت، قرآن به نقل مواردى مىپردازد كه جوان صرفاً به دليل روحيه فضيلت پذيرى ويژه اين مقطع سنى به اقدام تاريخى و آموزنده دست يازيده است:
حضرت ابراهيمعليه السلام در جوانى به رشد لازم دست يافت و بر اساس آن به سراغ بت شكنى و پى آمد منفى آن شتافت.
«وَلَقَدْ آتَيْنَا إِبْرَاهِيمَ رُشْدَهُ مِن قَبْلُ وَكُنَّا بِهِ عَالِمِينَ إِذْ قَالَ لِأَبِيهِ وَقَوْمِهِ مَا هذِهِ التَّمَاثِيلُ الَّتِىأَنْتُم لَهَا عَاكِفُونَ» (انبياء /51 - 52)
«ما رشد ابراهيم را از پيش به او داديم و به او آگاه بوديم آن هنگام كه به پدر و قوم او گفت اين مجسمههاى بى روح چيست كه همواره آنها را مىپرستيد».
«فَجَعَلَهُمْ جُذَاذاً إِلَّا كَبِيراً لَّهُمْ لَعَلَّهُمْ إِلَيْهِ يَرْجِعُونَ قَالُوا مَن فَعَلَ هذَا بِآلِهَتِنَا إِنَّهُ لَمِنَ الظَّالِمِينَ قَالُوا سَمِعْنَا فَتىً يَذْكُرُهُمْ يُقَالُ لَهُ إِبْرَاهِيمُ» (انبياء / 58-60)
«همه بتها را قطعه قطعه كرد مگر بزرگ آنها را، بدين منظور كه شايد به سراغ آن بيايند. گفتند: كه با بتهاى ما چنين كارى را كرده است؟ بى ترديد او از ستمگران است. گفتند: شنيدهايم كه جوان ابراهيم نام درباره بتها سخن مىگفته است».
اسماعيل، در سنين نوجوانى در اوج بردبارى و حلم، قدم نهاد و در پاسخ مشورت خواهى پدرش كه خواب ديده بود وى را سر مىبرد، گفت: به مأموريتت عمل كن و خواست خداوند را انجام بده مرا ثابت قدم خواهى يافت:
«فَبَشَّرْنَاهُ بِغُلاَمٍ حَلِيمٍ فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْيَ قَالَ يَا بُنَىَّ إِنِّى أَرَى فِى الْمَنَامِ أَنِّى أَذْبَحُكَ فَانظُرْ مَاذَا تَرَى قَالَ يَا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِى إِن شَاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِينَ فَلَمَّا أَسْلَمَا وَتَلَّهُ لِلْجَبِينِ وَنَادَيْنَاهُ أَن يَاإِبْرَاهِيمُ قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْيَا كَذلِكَ نَجْزِى الْمُحْسِنِينَ» (صافات /101 - 105)
«ما به ابراهيم بشارت نوجوان حليم و بردبار را داديم، هنگامى كه آن غلام در عرصه فعاليت، همكار پدرش شد، ابراهيم گفت: پسرم: خواب ديدهام كه تو را ذبح مىكنم، نظرت در اين باره چيست؟ گفت: پدرم: دستورى كه به تو داده شده اجرا كن، به خواست خدا مرا از صابران خواهى يافت. وقتى هر دو تسليم شدند و ابراهيم جبين اسماعيل را بر زمين گذاشت، او را ندا داديم كهاى ابراهيم، آن مأموريتى كه در عالم خواب به عهدهات گذاشته شده بود، انجام دادى ما اين گونه نيكوكاران را پاداش مىدهيم».
حضرت يوسفعليه السلام در سالهاى جوانى ظرف وجودش مالامال حكمت و علم شد و در پناه خداوند از آزمون جنسى به بهاى سالها زندگى در زندان، سربلند بيرون آمد،
«وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَيْنَاهُ حُكْماً وَعِلْماً وَكَذلِكَ نَجْزِى الْمُحْسِنِينَ وَرَاوَدَتْهُ الَّتِى هُوَ فِى بَيْتِهَا عَن نَفْسِهِ وَغَلَّقَتِ الْأَبَوْابَ وَقَالَتْ هَيْتَ لَكَ قَالَ مَعَاذَ اللَّهِ إِنَّهُ رَبِّى أَحْسَنَ مَثْوَاىَ إِنَّهُ لاَ يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ. وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِهَا لَوْلاَ أَن رَأى بُرْهَانَ رَبِّهِ كَذلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشَاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِينَ» (يوسف /22 - 24)
«وقتى يوسف به كمال جسمى و روحى رسيد، به او حكم و علم داديم و اين گونه نيكوكاران را پاداش مىدهيم و آن زن كه يوسف در خانهاش بود، از او تمناى كامجويى كرد و درها را بست. گفت بشتاب به سوى آنچه براى تو آماده و مهياست، يوسف گفت: پناه مىبرم به خداوند و او پروردگارم است كه مقام مرا گرامى داشته است. همانا ستمگران به رستگارى نمىرسند و آن زن قصد او را كرد و او نيز - اگر برهان پروردگار را نمىديد - قصد وى را مىكرد. اين گونه كرديم تا بدى و فحشا را از او دور سازيم، زيرا او از بندگان مخلص ما بود».
موسى عليه السلام در جوانى رنگ كاخ نشينى كه رفاه زدگى و مسؤوليتنشناسى است، بر خود نگرفت؛ بلكه بر عكس در پى همكارى با مظلومان و ستيز با ستمگران بر آمد:
«وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَاسْتَوَى آتَيْنَاهُ حُكْماً وَعِلْماً وَكَذلِكَ نَجْزِى الْمُحْسِنِينَ. وَدَخَلَ الْمَدِينَةَ عَلَى حِينِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِهَا فَوَجَدَ فِيهَا رَجُلَيْنِ يَقْتَتِلاَنِ هذَا مِن شِيعَتِهِ وَهذَا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغَاثَهُ الَّذِى مِن شِيعَتِهِ عَلَى الَّذِى مِنْ عَدُوِّه فَوَكَزَهُ مُوسَى فَقَضَى عَلَيْهِ» (قصص /14 - 15)
«وقتى موسى به كمال جسمى و عقلى رسيد، ما به او حكمت و دانش داديم و اين گونه نيكوكاران را پاداش مىدهيم. او موقعى كه اهل شهر در غفلت بودند، وارد شهر شده، ناگهان دو مرد را ديد كه با هم مىجنگيدند، يكى از پيروان او بود و ديگرى از دشمنانش، آن كس كه از پيروان او بود، مدد خواست، موسى مشت محكمى بر سينه آن ديگرى زد و به حيات او پايان داد».
موسىعليه السلام پس از بعثت و رسيدن به مقام رسالت، وقتى به مصر بازگشت و مشغول دعوت به دين و مبارزه با دستگاه خودكامه فرعونى شد، با استقبال صادقانه جوانان مواجه گرديد و تنها مجموعهاى از كم سن و سال ترهاى قوم بنى اسرائيل راه او را پيش گرفتند. در حالى كه ترس شكنجه فرعون و اشراف خودى، بر آنها سايه افكن بود.
«فَمَا آمَنَ لِمُوسَى إِلَّا ذُرِّيَّةٌ مِن قَوْمِهِ عَلَى خَوْفٍ مِن فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِمْ أَن يَفْتِنَهُمْ» (يونس /82)
«پس به موسى ايمان نياوردند جز جوانانى از قوم او، در حالى كه مىترسيدند از اين كه در معرض شكنجه فرعون و سران خودشان قرار بگيرند».
در ماجراى اصحاب كهف، قابل مطالعه است كه تعدادى از كاخ نشينان جوان، به جنگ و مخالفت با محيط آلوده به شرك، بت پرستى و خود كامگى برخاسته و به قصد حفظ ايمان و باورشان به زندگى در آسايش و رفاه پشت پا زده و راه هجرت و آوارگى را در پيش گرفته و با انتخاب زندگى جديد، خواب و مرگ ويژه خود، معجزه ياد ماندنى را در تاريخ به ثبت رساندند:
«نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ نَبَأَهُم بِالْحَقِّ إِنَّهمْ فِتْيَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَزِدْنَاهُمْ هُدىً وَرَبَطْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ إِذْ قَامُوا فَقَالُوا رَبُّنَا رَبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ لَن نَدْعُوَا مِن دُونِهِ إِلهاً لَقَدْ قُلْنَا إِذاً شَطَطاً» (كهف /14 - 13)
«ما داستان آنها را به حق، براى تو بازگو مىكنيم، آنها جوانانى بودند كه به پروردگارشان ايمان آوردند و ما بر هدايت شان افزوديم. ما دلهاى آنها را محكم ساختيم، در آن هنگام كه قيام كردند و گفتند: پروردگار ما، پروردگار آسمانها و زمين است، هرگز غير او معبودى را نمىپرستيم كه [اگر چنين گوييم] سخنى به گزاف گفتهايم».
تمامى داستانهاى بالا بيانگر نوعى رابطه بين سنين جوانى و پاى بندى به ارزشها، پاكىها و پرخاش بر ضد گرايشها و سنتهاى باطل است.
واژههاى: «غلام»، «بلغ اشدّه»، «ذرية» و «فتية» كه همه به مقطع سنى معين اشاره دارد، قطعىترين دلالتش اين است كه در اين فصل از زندگى، انسانها گرايش نيرومندى نسبت به گزارههاى ياد شده دارند و بايد آن را پاس داشت.
قرآن در كنار گزارشها از احساس و رفتار جوان، قضاوت صريحترى نيز دارد كه در آن از دوره جوانى به دوره «شدّت» و «قوت» تعبير مىكند. دورهاى كه از دو طرف در محاصره ضعف و ناتوانى مىباشد و در آن، تمايل به آرمانها و آرزوهاى ارزشمند و ارج گذارى به حقوق والدين تجلى مىيابد:
«اللَّهُ الَّذِى خَلَقَكُم مِن ضَعْفٍ ثُمَّ جَعَلَ مِن بَعْدِ ضَعْفٍ قُوَّةً ثُمَّ جَعَلَ مِن بَعْدِ قُوَّةٍ ضَعْفاً وَشَيْبَةً يَخْلُقُ مَا يَشَاءُ وَهُوَ الْعَلِيمُ الْقَدِيرُ» (روم /54)
«خدا همان كسى است كه شما را آفريد، در حالى كه ضعيف بوديد، سپس بعد از ناتوانى قوت بخشيد. پس از آن ضعف و پيرى قرار داد، او هر چه بخواهد، مىآفريند و دانا و تواناست».
«ثُمَّ نُخْرِجُكُمْ طِفْلاً ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّكُمْ وَمِنكُم مَّن يُتَوَفَّى وَمِنكُم مَّن يُرَدُّ إِلَى أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِكَيْلاَ يَعْلَمَ مِن بَعْدِ عِلْمٍ شَيْئاً» (حج /5)
«بعد شما را به صورت كودك بيرون آورديم؛ سپس هدف اين است كه شدّت و نيرومندى خود را به دست آوريد، در اين ميان بعضى از شما مىميرند و بعضى به پايينترين مرحله عمر كشانده مىشود تا بعد از داشتن آگاهى چيزى را نداند!»
«ثُمَّ يُخْرِجُكُمْ طِفْلاً ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّكُمْ ثُمَّ لِتَكُونُوا شُيُوخاً وَمِنكُم مَن يُتَوَفَّى مِن قَبْلُ وَلِتَبْلُغُوا أَجَلاً مُسَمّىً» (غافر /67)
«سپس شما را به صورت طفل بيرون مىآورد، بعد به شدّت و نيرومندى مىرسيد و بعد از آن پير مىشويد - گروهى از شما پيش از اين مرحله مىميرند - و در نهايت به سر آمد عمر خود مىرسيد».
«وَمَن نُعَمِّرْهُ نُنَكِّسْهُ فِى الْخَلْقِ أَفَلَا يَعْقِلُونَ» (يس /68)
«و كسى را كه عمر طولانى دهيم آفرينشش را واژگون مىكنيم».
«وَوَصَّيْنَا الْإِنسَانَ بِوَالِدَيْهِ إِحْسَاناً حَمَلَتْهُ أُمُّهُ كُرْهاً وَوَضَعَتْهُ كُرْهاً وَحَمْلُهُ وَفِصَالُهُ ثَلاَثُونَ شَهْراً حَتَّى إِذَا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَبَلَغَ أَرْبَعِينَ سَنَةً قَالَ رَبِّ أَوْزِعْنِى أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِى أَنْعَمْتَ عَلَيَّ وَعَلَى وَالِدَيَّ وَأَنْ أَعْمَلَ صَالِحاً تَرْضَاهُ وَأَصْلِحْ لِى فِى ذُرِّيَّتِى إِنِّى تُبْتُ إِلَيْكَ وَإِنِّى مِنَ الْمُسْلِمِينَ»(احقاف /15)
«ما به انسان سفارش نموديم كه به پدر و مادرش نيكى كند، مادرش او را با ناراحتى حمل مىكند و با ناراحتى بر زمين مىگذارد و دوران حمل و از شير گرفتنش سى ماه است، تا زمانى كه به كمال قدرت و رشد برسد و به چهل سالگى قدم گذارد، مىگويد: پروردگارا! مرا توفيق ده تا نعمتى را كه به من و پدر و مادرم دادهاى، قدر دان باشم و كار شايسته انجام دهم كه آن را مىپسندى و مايه خوشنودى تو است و فرزندانم را صالح گردان من به سوى تو بازگشتم و من از مسلمانانم».
در اين كه رسيدن به شدت و قوّت بيانگر مرحلهاى از عمر انسان است كه بين دوره كودكى و پيرى قرار دارد، ترديدى نيست، اما در رابطه با زمان آغاز، پايان و امتداد اين مقطع سنى، اختلاف نظر جدى ميان پژوهشگران حوزه لغت، تفسير، فقه و روانشناسى، وجود دارد، به عنوان نمونه:
جوانى از زمان بلوغ شروع مىشود و تا سى سالگى ادامه دارد.2
از سى سالگى آغاز و تا چهل سالگى ادامه دارد.3
از هفده سالگى آغاز و تا چهل سالگى تداوم مىيابد. از هجده سالگى آغاز و تا سى سالگى استمرار دارد.4
انسان در بيست پنج سالگى به نيرومندى مىرسد.5
حد و مرزى براى رسيدن به نيرومندى «بلغ اشده» وجود ندارد، معيار بلوغ، كمال عقل و داشتن رشد است و با كنار هم قرار گرفتن عقل، توانائى و كمال آفرينش، نيرومندى به وجود مىآيد.6
«استفاده از واژه «قوة» و «ضعف» به صورت نكره به قصد ابهام افكنى و نا معين جلوه دادن كميت اين مقطع، صورت گرفته است؛ زيرا افراد در زمانهاى مختلف به قوت و نيرومندى مىرسد».7
يك نگاه به اين ديدگاهها اين پرسش را در پى دارد كه آيا دوره جوانى و نيرومندى، زمان معينى ندارد و چنانكه گفته شده است: به دليل اختلاف آب و هوا، شرايط فكرى و فضاى فرهنگى، در جوامع مختلف، جوانى يك مفهوم نسبى است و نه مطلق، مدت دوره كودكى، جوانى و پيرى، در عمر افراد گوناگون فرق مىكند،8 يا اين كه زمانى مشخص دارد، ديدگاه قرآن در اين باره چيست؟
به كارگيرى واژه «ثم» در آيات (روم /54 و حج /5 و مؤمن /67) به عنوان حرف ربط كه افاده ترتيب و تأخير دارد، بى ترديد گوياى اين حقيقت است كه ضعف و ناتوانى با يك فاصله زمانى، آغاز و تدريجاً جايگزين قوت و شدّت مىشود.
قرآن وقتى به يتيم اجازه تصرف در مالش را مىدهد كه به شدّت و نيرومندى رسيده باشد و نيرومندى را به بلوغ و رسيدن به رشد تفسير مىكند:
«وَلاَ تَقْرَبُوا مَالَ الْيَتِيمِ إِلَّا بِالَّتِى هِىَ أَحْسَنُ حَتَّى يَبْلُغَ أَشِدَّهُ» (انعام /152) و (اسراء /34)
«و به مال يتيم جز به بهترين صورت نزديك نشويد تا به حد اشد خود برسد.»
«وَابْتَلُوا الْيَتَامَى حَتَّى إِذَا بَلَغُوا النِّكَاحَ فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُوا إِلَيْهِمْ أَمْوَالَهُمْ» (نساء /6)
«يتيمان را چون به حد بلوغ برسند، بيازماييد، اگر در آنها رشد يافتيد، اموالشان را به آنها بدهيد.»
دستور به آزمايش، هنگام رسيدن به بلوغ، براى فهم رسيدن به مرحله رشد دو نكته را در خود نهفته دارد: يكى امكان پيدايش همزمان بلوغ و رشد و ديگر امكان پيدايش رشد، با فاصلهاى، بعد از زمان بلوغ.
در روايتى، امام صادق عليه السلام در پاسخ پرسش از اين كه تصرفات يتيم كى موثر است؟ فرمود: «حتّى يبلّغ اشده، قال و ما اشده؟ قال الاحتلام»9 «زمانى كه به شدّت و نيرومندى برسد، گفت: شدّت او چيست؟ فرمود: جنب شدن».
اين كه بلوغ معيار تكليف شناخته شده، با اين كه خرد و خردورزى از شرايط تكليف مىباشد، مىتواند دليل بر اين باشد كه بلوغ، نوعاً با رشد و خرد ورزى همراه است يا مىتواند همراه باشد.
خرد جوان، از آزادگى ويژهاى برخوردار است و هنوز آلايش عادتها، دلبستگىهاى مادى و زمينى، باورهاى سنتى نبايسته و ...، دامنگير آن نشده است. اگر كمبودى دارد كمبود تجربه و آگاهى است كه مىتواند توسط بزرگترها جبران گردد، به همين دليل علىعليه السلام خطاب به يكى از كارگزارانش مىفرمايد:
«اذا احتجت الى المشورة فى أمر قد طرأ عليك فاستبده ببداية الشبان فانّهم احدّ اذهاناً و اسرع حدساً ثم رده بعد ذلك الى رأى الكهول الشيوخ، ليستعقبوه و يحسنوا الاختبار له فان تجربتهم اكثر»10
«هرگاه كارى برايت پيش آمد و نياز به مشورت پيدا كردى، در آغاز آن را با جوانان، در ميان گذار. زيرا آنها تيز فهمتر و با فراست ترند سپس آن را در معرض نظر سالخوردگان و پيران قرار ده، تا در معرض ارزيابى قرار دهند، چه آنكه تجربه ايشان بيشتر است».
از تقارن و انضمام چهل سالگى به زمان بلوغ قدرت در آيه 15 سوره احقاف به عنوان مقطع آرمانخواهى انسان، مىتوان الهام گرفت كه چهل سالگى نهايت مرز قدرتمندى او مىباشد، چونانكه در روايتى از امام صادقعليه السلام آمده است:
«اذ بلغ العبد ثلاثاً و ثلاثين سنةً فقد بلغ اشدّه و اذا بلغ اربعين سنة فقد بلغ منتهاه فاذا ظعن فى احدى و اربعين فهو فى نقصان»11
«هرگاه، بنده به سىوسه سالگى رسيد، به شدّت و نيرومندى خود دست يافته است و هرگاه به چهل سالگى قدم گذاشت، نهايت دوره قدرتش را تجربه مىكند، زمانى كه به منزل چهل و يك سالگى بار انداخت، او به نقصان مىگذارد.»
بنابراين، سخن ابن منظور، قابل پذيرش مىنمايد، آنجا كه مىگويد:
«فبلوغ الاشدّ محصور الاول محصور النهاية غير محصور ما بين ذلك»12
«بلوغ نيرومندى، از آغاز و انجام محدود است امّا وسط، آن حد ندارد.»
بنابراين نيرومندى مورد نظر قرآن، پيش از بلوغ و پس از چهل سالگى، ميسّر نيست. ولى ممكن است ديرتر از بلوغ جنسى حاصل آيد و زودتر از چهل سالگى رو به افول گذارد، واقعيتى كه مىتواند اختلاف روايات13 را در باب زمان پيدايش قدرت جوانى، توجيه كند و راز تعبير «الحدث» در مورد امام حسنعليه السلام سى و سه ساله در كلام امام علىعليه السلام را نيز آشكار كند، آنجا كه فرمود:
«و انما قلب الحدث كالارض الخالية ما ألقى فيها من شىء قبلته فبادرتك بالادب قبل أن يقسو قلبك و يشغل لبّك»14
«همانا دل جوان، مانند زمين آمادهاى است كه هر آنچه در آن كاشته شود، مىپذيرد، بر اين مبنا، پيش از آنكه دلت سخت گردد و خردت به بند كشيده شود، به تربيتت برخاستم.»
همانگونه كه ديديم قرآن با گزارش اقدامات جسورانه و شجاعانه جوان، نوعى از تبيين و تعريف براى «قوت» در فصل جوانى، ارائه داد. ما براى تفصيل و تشريح بيشتر ديدگاه قرآن ناگزيريم به سنت كه حقانيتش را از قرآن مىگيرد و نيز تحقيقات روانشناسان در سدههاى اخير، مراجعه كرده و ويژگىهاى مثبت زمينههاى آسيبپذيرى جوان را در پرتو اين دو منبع به مطالعه بگيريم، آنگاه برخورد بايسته با اين سرمايه خدادادى را كه پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم سفارش كرده است، مورد شناسايى قرار دهيم.
قرآن نمىگويد در فصل جوانى انسان داراى قدرت و قوت است، بلكه مىگويد كه جوان چيزى جز قوت نيست و قوت در قرآن، اختصاص به توان جسمى ندارد و شامل نيرومندى روحى نيز مىشود. به همين دليل قرآن، در توضيح ضعف و نقصان پيرى، زوال توان علم آموزى و حفظ علم را به عنوان مصداق آن دو مطرح مىكند: «لكيلا يعلم من بعد علم شيئا» (نحل /70) در روايتى نيز آمده است:
«عن اسحاق ابن عمار قال سألت ابا عبداللَّه،عليه السلام عن قول اللَّه «خذوا ما آتيناكم بقوة» (بقره /63)، أقوة فى البدن ام قوة فى القلوب؟ قال فيهما جميعا»15
«از امام صادقعليه السلام پرسيدم كه مراد از قوت در آيه كه مىگويد: «آنچه را به شما دادهايم يا قوت بگيريد» قدرت جسمى است يا توان روحى؟ امامعليه السلام فرمود هر دو مراد است».
تعدادى از مفسّران نيز ذيل آيه 54 سوره روم، در بيان معناى قوت مىگويد: مقصود توان اندامى، روحى، عقلى و علم آموزى است.16
واقعيت اين است كه توان جسمى، با بلوغ، به رشد نهايى نمىرسد، تا تعبير قوت را توجيه كند. آنچه در اين مقطع فعاليّت دارد، خستگى ناپذيرى در برابر فعاليت جسمى است كه خود منشأ روان شناختى دارد. خستگى ناپذيرى تا سالها ادامه دارد و از داشتههاى ارزشمند انسان به حساب مىآيد.
بنابراين نيرومندى جوان را بايد در شخصيت انسانى او جستجو كرد كه «بر ساختار كلى روانشناختى فرد دلالت دارد و خوى (تمايلات عاطفى فطرى)، منش، هوش، حساسيتها، گرايشها، علايق، عقايد، آرزوها و آرمانهاى او را در بر مىگيرد. تمايلات و نحوه برخورد با آنها، نشاندهنده شخصيت فرد هستند».17
جوان در گذشته، كودكى بود كه با آميزه متشكل از جسم، روح و فطرت، قدم به دنيا يعنى محيط خانواده، هستهاى مركب از پدر و مادر، قدم گذاشت، تا فطرتش در بستر آن شكوفا شود يا گرد و غبار آلاينده بر آن بنشيند. در روايتى از پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم آمده است:
«كل مولود يولد على الفطرة حتى يكون ابواه يهوّدانه و ينصّرانه»18
«هر كودكى، با فطرت توحيدى به دنيا مىآيد. اين پدر و مادرش است كه او را يهودى يا نصرانى بار آورد».
مطالعات روانشناختى كودك نيز حقيقت ياد شده را تأييد مىكند:
«همه بچهها پاك و معصوم متولد مىشوند، بدين لحاظ است كه مىگوييم: بچهها بهشتى هستند»19
قرآن حامى روايت فوق بوده و فطرت را معادل كل دين (سوره روم /30) معرفى مىكند. به اين معنا كه تمام تمايلات، منشها، باورها و آرمانهاى ارزشى كه دين بدآنهافرا مىخواند، ريشه در آفرينش انسان دارد.
در فصل جوانى، به رغم تمام كنشهاى محيط خانواده و جامعه، فطرت با تمام توان به خود نمايى مىپردازد. گويا كودك در عالم كودكى غرق دنياى خود بوده، اصلاً توجه جدى به تخريبهاى تربيتى نداشته و اينك كه دوره ضعف را پشت سر مىگذارد، با ظهور بلوغ به خود آمده، به باز خوانى منشور فطرتش رو مىآورد و آهنگ زندگى را بر اساس آن سر مىدهد تا در بزرگسالى در دام محافظهكارى نبايسته علايق مادى، اخلاق فاسد، فكر انحرافى و آرمانها و تصميمگيرىهاى باطل، گرفتار نيايد.
شفافيت نسبى آينه فطرت كه آميخته با آزادى معنوى و اجتماعى است، به جوانان فرصت انتخاب و عمل مناسب با خود را، مىدهد، الهامهاى فطرى حساسيتى را در آنها به وجود مىآورد كه بر اساس آن، نمىتوانند در قبال تعطيلى عمل به ارزشها و خودنمايى ضد ارزشها، بى تفاوت بمانند.
بر اين اساس، در صفحه زندگى جوان، سر فصلهاى جلب توجه مىكند، كه در فصل كودكى و پيرى به نظر نمىآيند، عمدهترين آنها عبارت اند از:
سنت، در ارزيابىهاى جوان، از پاكى دل و شفافيت فطرت و فضيلت پذيرى آن تعبير به رقّت قلب مىكند و دانشمندان نيز با قاطعيت، درباره تأثير پذيرىها و الهامگيرىهاى جوانان، از صفاى سرشت، سخن مىگويد.
خيرخواهى يكى از سر فصلهاى عمده زندگى جوان است، كه بر اساس بيان سنت، ريشه در رقت قلب او دارد.
طبق روايتى كه قبلاً به مطالعه گرفته شد، پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم مىفرمايد:
«شما را سفارش مىكنم كه با جوانان برخورد نيك داشته باشيد كه آنها قلب پاك و فضيلت پذيرى دارند و بر پايه آن - وقتى خداوند مبعوثم كرد تا بشارت دهم و بترسانم - جوانان با من هم پيمان شدند و پيران به مخالفت برخاستند سپس اين آيه را خواند: «فطال عليهم الامد فقست قلوبهم» (حديد /20)16
امام صادقعليه السلام در رابطه با تفاوت برخورد حضرت يعقوبعليه السلام و حضرت يوسفعليه السلام با برادرانش پس از ندامت و طلب استغفار و اين كه يوسف بى درنگ از خود، گذشت نشان داد21 و يعقوب تنها وعده داد كه در آينده براى آنها طلب مغفرت خواهند كرد22 فرمود:
«لان قلب الشاب أرق من قلب الشيخ»23
«بدان دليل كه همانا دل جوان نازكتر از دل پير است».
و نيز آن حضرت در پاسخ به ابوجعفر احول كه از اندك بودن اجابت كنندگان دعوت به مكتب اهل بيت شكايت داشت، فرمود:
«عليك بالاحداث فانّهم اسرع إلى كل خير»24
«بايد به سراغ جوانان بروى زيرا آنها با شتاب بيشتر به هر امر خيرى رو مىآورند».
خيرخواهى جوانان در حد يك توقع و آرزوى ساده نيست؛ بلكه «اين اخلاق شخصى، اخلاق احساساتى نيز هست يعنى بر پايه عشق به خير قرار دارد»25 و احساسات اساسى تمايلات و تصميمگيرىها را تشكيل مىدهد26 و حتى بر تندرستى، حافظه، نيروى ادراك و استدلال ما نيز اثر مىگذارد.27
نگاه گذرا و سطحى به پارهاى از رفتار جوانان ممكن است، ادعاى فوق را زير سؤال ببرد! مثلاً از والدين فاصله مىگيرند، گروه هم سن و سال خود را به جاى آنان بر مىگزينند،28 و به جاى گوش دادن به اندرزهاى پدر و مادر، برخورد نقادانه را پيشه خود مىسازند.29 خود پرستى در دوران بلوغ به شديدترين شكل خود ظاهر گشته و به وسيله توجه زياد به بدن و آرايش خود، هويدا مىگردد،30 ولى بر پايه تحقيقات به عمل آمده، خيرخواهى و برخوردهاى به ظاهر منفى، ريشه در واقعيتهاى روحى عميقتر و ارزشمندترى دارد كه در قالب كمالطلبى و آرمانخواهى قابل مطالعه مىباشد.
جوان در پى مبارزه با خاطره دوران كودكى است؛ يعنى مىخواهد احساس ناتوانى، احساس ضعيفى در برابر بزرگسالان و احساس وابستگى به آنها را كه وضعيت ديروزش را رقم مىزد، از ميان بردارد.
«جوانان، خواه ناخواه اما به طور لزوم به سوى يك نوع زندگى جديد متفاوت با زندگى دوران كودكى ميل مىكنند، آنان عادات كهنه كودكى را كنار گذارده فعاليتهاى جديدى آغاز مىنمايند... خود را براى كوششهاى دوران كمال و مردى آماده مىسازند.
ميل به استقلال، جز بيان اين تكامل، چيز ديگرى نيست. هر قدر كه نيرو زياد مىشود، شخص در مقابل يوغ اسارت بى تابتر مىگردد، هر نوع حاكميت ديگران، سنگينتر به نظر مىرسد و هر نوع فشار و مضيقه، غير قابل تحملتر به نظر مىآيد».31
«به ترقيات خود علاقهمند مىشود و با كمى و كاستىهاى خود به مبارزه بر مىخيزد و مىكوشد تا در ديد خود، به ترقى و تعالى نايل گردد. از طرف ديگر فعاليت او صورت انطباق با زمان حال را از دست مىدهد و متوجه آينده مىشود؛ يعنى نوجوان نقشههاى دور و دراز، طرح مىكند. بارى، ميل به كمال مطلوب، جانشين علاقه عملى و آنى مىشود».32
«در سنين نوجوانى، در وهله اول ميل به زندگى پاكتر و سخاوتمندانه و بى غرضانهتر پيدا مىشود. اما در دوره بعد، اين نگرانى در راه خير به تحسين و تمجيد پر شورى از خير مبدل مىگردد. خلاصه سرانجام به اخلاق ارزشها مىرسيم، در مركز اين اخلاق، انواع رفتارى قرار دارد كه در نظر نوجوانان بسى گرانبهاست و آن عبارت است از فداكارى و يك رنگى و پاكدلى و رحم و شفقت و قهرمانى و حالاتى مانند اينها».33
روان شناسان در اين نكته وحدت نظر دارند كه در سنين جوانى در كنار ايدهآلهاى اخلاقى و در راستاى كمال خواهى، حس مذهبى نيز به صورت فعال به سراغ جوانان مىآيد، حتى كسانى كه قبلاً به مسائل مذهب اهميت قايل نبوده و در آينده نيز به بى بند و بارى كشانده مىشوند، در فصل جوانى به نهضت مذهبى رو مىآورند. جوان در پرتو باور به خداوند، آرامش روحى، توضيح علل امور، سلسله مراتب ارزشها و جايگاه و موقعيت خود را در هستى بازمىيابد. از اين رو، عنايت او به مذهب به گونهاى مطرح است كه اوگوست كنت، دوران بلوغ را سنين ماوراء الطبيعه ناميده است.34
جوان تنها به جنگ با كاستىها و نقصها در وجود خود نمىپردازد؛ بلكه در كنار آن به تبديل محيط موجود به محيط آرمانى نيز علاقهمند است، آيندهاى كه فعلاً وجود ندارد، در فضاى ذهن او به تصوير كشيده مىشود، صورت ذهنى جامعه آرمانى، تصميمهاى بلند پروازانهاى را به وجود مىآورد، به همين دليل نسبت خيالپردازى به او داده مىشود.35 موريس دبس مىگويد:
«در حدود پانزده تا هفده سالگى اينان به نداى تقدس يا شجاعت به لرزه در مىآيند، آرزومند مىشوند كه جهان را از نو تشكيل دهند، بدى را محو و نابود سازند و عدالت مطلق را حكم فرما نمايند».36
تمايل به خود سازى، رسيدن به باور مذهبى، علاقه به كمال اخلاقى و تعقيب آرمان جامعه سازى، جوانان را در موقعيت ويژهاى قرار مىدهد و نوعى رويارويى بين آنها و جامعه بزرگسالان پديد مىآيد، چه آنكه هر كدام خواستههايى دارد، مخالف خواستههاى ديگرى:
«عمل دوره جوانى اشتياق شديد به افكار نوين است و آن را وسيله ممكن و مقدورى، براى تسلط بيشتر بر محيط، مىيابد ولى عمل دوره پيرى، مبارزه بيرحمانه با نوخواهى است، جوانى پيشنهاد مىكند، پيرى به مخالفت بر مىخيزد، جوانى تسلط ادوار انقلابى است، پيرى تسلط سنتها و عادتهاست، جوانى خوشبينى تند روى، فرو رفتن در آينده شجاعت است، پيرى سنتپرستى، بدبينى، محافظه كارى، فرو رفتن در گذشته و ترس است».37
جوانان كه در پى اثبات شخصيت هستند، در عرصه اصطكاك، در پى آنند كه محيط را با خود موافق سازند نه خود را با محيط.38 آگاهى نوجوان از تفاوت بين موجود و ممكن، به سركش شدن او كمك مىكند، هميشه موجود و ممكن را مقايسه مىكند و كشف مىكند كه غالباً آنچه موجود است چيزى كم دارد، از نظامهاى اجتماعى، سياسى، و مذهبى سرسختانه انتقاد مىكند. و در پى ساختن نظامهاى جانشين است. انتقاد از پدر و مادر نيز (علاوه بر حس استقلالطلبى) بر چنين اصل استوار است، زيرا جوان مىبيند كه آنها موجودات زمينى هستند و شكل آرمانى ندارند و رفتار آنها مخالف ارزشها مىنمايد.39 جوانان به رغم رغبت زيادى كه به مذهب نشان مىدهند «ميل دارند به اعتقادات مذهبى كه با آن بار آمدهاند، نقادانه برخورد كنند. از اين رو، درست در زمانى كه بيشترين نياز را به ايمان راسخ مذهبى دارند، اغلب در امور مذهبى به شك و ترديد كشيده مىشوند».40
نقد سرسختانه جوانان از محيط به معناى كينه توزى و بدبينى نسبت به همه نيست. جوان در محبت نيز سرآمد است:
«محبت جوانان صميمانهتر و اسرار آميزتر است، اينان قدرت دارند كه اين محبت را با دقت مخفى نمايند و يا به شدت و حرارت اظهار كنند».41
دوستى جوان هدفمندانه و ارزشگرايانه است، او «در پى موضوع وحدت در جستجوى دلبند و در جستجوى نصب العين است. مقصود كسى است كه فرد بتواند با وى خود را يكى كند، خصوصيات او را كسب نمايد و يا اين كه خصوصيات او را تكميل كند».42
طبع بلند پرواز جوان، او را به دوستى با بزرگسالان فرا مىخواند، چنين دوستى را نشانه پيشرفت سريع خود مىپندارد و در عين حال به چنين اقدامى دست نمىزند، به اين دليل كه خود او، رفاقت با كودك را مايه حقارت مىداند، بر اين اساس، احساس مىكند كه بزرگترها نيز حاضر نيستند با كوچكتر از خود، دوست شوند و نيز احتمال مىدهد كه ناپختگىاش، زمينه ملامت و سرشكستگى وى را نزد بزرگسالان فراهم آورد.»43
بدين ترتيب جوانان، براى طرح دوستى، به سراغ همسالان خود، مىروند اين نوع «دوستى وسيلهاى هست كه جوانان در سن بلوغ به كمك آن از خانواده خود دور مىشوند. مايلم گروه دوستان هم سن و سال را والدهاى انتخابى خود بنامم؛ زيرا اين گروه پس از مدتى جاى والدين واقعى فرد را مىگيرند».44
اين نوع دوستى و همگرايى «از طرفى به رشد نوجوان كمك مىكند... [و از سويى ]براى او حكم نوعى درمان را دارد، به نوجوان اين امكان را مىدهد كه احساسات سركوب شده خود اعم از خشم و هيجان را ابراز كند و نوجوان در مىيابد كه ديگران هم اميدها، ترسها و ترديدهايى نظير او دارند».45
فصل جوانى، فصل قهرمان پرستى و سرمشقگيرى نام گرفته است. اين الگوگيرى با تحسين و تمجيد شديد الگو همراه مىباشد.46 جوانان بين اصناف مختلف در پى يافتن اين گمشده خود مىباشند، سياستمداران، دانشمندان و هنرمندان در اين رابطه مورد مطالعه آنها هستند،47 خود را با آنها مقايسه مىكنند و مىخواهند به رنگ آنها درآيند. روسو مىگويد:
«جوانان ما با هر يك از رجال بزرگ تاريخ كه آشنا مىشوند، فوراً تغيير روش مىدهند؛ يعنى ميل دارند خود را به جاى آنها قرار دهند، به عبارت ديگر گاهى مىخواهند سيسرون شوند، زمانى تراژان يا اسكندر، به همين جهت پس از آن كه به خود بازگشتند، از وضعيت خويش ناراضى مىشوند، بر مقامى كه دارند افسوس مىخورند و دچار يأس مىشوند».48
قهرمان پرستى جوانان در حقيقت ارزش پرستى است كه با مشاهده آن در چهره زندگى افراد، انگيزه پيروى پيدا مىكند. موريس دبس از اين واقعيت تعبير زير را دارد:
«اما در دوره بلوغ ارزشهاى اخلاقى به اصول تبديل نمىشود؛ بلكه در وجود سرمشقهاى انسانى تجلى مىكند و صورتهايى به خود مىگيرد كه نوجوانان سعى مىكنند به هيأت آنها در آيند. نوجوانان، اين اشخاص نمونه را آينه آرمان و كمالى مىدانند كه خود آنها را حس مىكنند، مربى مىتواند در اين دوره آنان را وادار كند كه به نداى پاكان و قهرمانان و ... گوش فرا دهند. در كسانى كه طبع دينى دارند، نداى پاكان همان نداى الهى است».49
در كنار حوصلهمندى، خيرخواهى، اعتراض به كاستىهاى محيط موجود، همگرايى و جستجوى الگوى برتر كه نماد قدرت و نيرومندى روحى و شخصيتى جوان مىنمايد، او با خطر آسيبهاى برهه جوانى نيز روبه رو مىباشد كه اگر به موقع مورد شناسايى و كنترل قرار نگيرند، بهار جوانى به وسيله آنها به ابزار تباهى و شكست تبديل مىگردد و آنها عبارت است از:
1 - هيجان جوانى، انگيزه حركت به سوى بلوغ فكرى را تحت تأثير قرار مىدهد و در سايه آن فرصت فكر كردن و نتيجهگيرى از اطلاعات موجود، رو به كاهش مىگذارد. موريس دبس مىگويد:
«اگر بخواهيم بگوييم كه در دوران بلوغ هوش به كلى تاريك و خرف مىشود، اغراق گفتهايم. اما اگر واقعاً يك سير قهقرايى در بين باشد، فقط در دوران بحران تكليف، امكان دارد؛ زيرا شور و هيجان جوانى با شكفتگى فكرى موافق و مساعد نيست... در واقع در اين مرحله منافع فكرى، در مقابل منافع احساساتى و هيجانات سرخم مىكنند».50
اگر شور و حرارت جوانان به گونه مطلق مورد تشويق و ستايش قرار گيرد، بدون استفاده از ارزشهاى عالىتر جهت تعيين دايره فعاليت آن، در كوتاهترين مدت «روح خود بينى و پر ادعايى و غرور احمقانه و وقاحت در ايشان پيدا مىشود».51
2 - خود پرستى يكى از ابزار و وسيله مورد استفاده جوانان براى اثبات وجود است و به وسيله توجه زياد به بدن و به آرايش شخصى، هويدا مىگردد و نشانه آن، لذتى است كه از مشاهده خود در آينه، عايد مىگردد. ممكن است اين صفت منجر به خود پرستى خارق العاده شود كه نزد علماى اخلاق انحرافى شمرده مىشود كه جلو توسعه اخلاق را مىگيرد.52
3 – (به رغم خودنمايى جوانههاى شخصيتى در خانه روح) جوانى را دوره تنهايى و دوره احساس خلأ ناميدهاند. جوان نمىداند او كيست، دقيقاً نمىداند او به كجا خواهد رفت و او به دليل توانايى نوظهور تفكّر انتزاعى درباره مطالب، آينده را به عنوان اولين مشكل در زندگى خود به حساب مىآورد.53 پس بايد براى زندگى فلسفهاى پيدا كند و به احساس هويت [و شخصيت] دست يابد54 و اين، نيازمند به تربيت همه جانبه است كه فعلاً در معرض فراموشى قرار دارد!
ايجاد شخصيت [هويت] مستلزم تربيت و پرورش همه جانبه و جامعى است كه هم به جسم و هم به عقل و هم به احساسات و منش (تمايلات اخلاقى) مربوط مىشود، در دوره بلوغ كه تربيت منش در اولويت قرار دارد، بدليل وسواس وحشتناك امتحانات، از ياد مىرود و همه چيز يا تقريباً همه چيز، فداى تربيت عقلى مىشود.55
4 - چهارمين آسيبى كه جوان را تهديد مىكند، از غريزه جنسى منشأ مىگيرد كه با حالات مشخص و اصلى يك غريزه ظاهر مىشود؛ «يعنى به منزله يك نيروى محرك مقدماتى كه روش و جهت آن معلوم و در عين حال خارج از اراده و اقتدار شخص است. جوان نورس احتياجات جديدى را حس مىكند... رفتارش در هم و برهم و زننده مىشود... ظهور غريزه جنسى همراه با بيدارى واقعى احساسات است كه در نتيجه آن ممكن است هزاران افكار و تخيلات هوسآميز و افسانه مانند بروز نمايد... دير يا زود غريزه جنسى... تا سرحد وجدان نفوذ كرده و تحريكات شهوانى همچون تصادم امواج با ساحل، شروع به مبارزه مىكند. عمل اين غريزه آن قدر قوى است كه در واقع مركز تحريكات مستقيم براى تمام آرزوهاى اعضاى مختلف بدن مىگردد و تأثير غير مستقيم آن خيلى بيش از اين هاست».56
5 - حس استقلال، اثبات شخصيت و اعمال اراده، در جوان، ايجاب مىكند كه بزرگترها به او اجازه نه گفتن، بدهند و گفت و گوى با وى را براى رسيدن به توافق، سازنده بشمارند، ولى خطر انكار اراده جوانان رايجتر مىنمايد و اين به معناى سركوب احساسات و شكستن اراده آنهاست.
چنين روشى باعث پيدايش روحيه استبداد پذيرى در افراد مىگردد. در آلمان پيش از سلطه نازىها، اين روش تربيتى حاكم بود و نه گفتن بچهها در برابر پدر، مادر و مقامات، مجازات سختى را در پى داشت. پذيرش استبداد نازىها از سوى مردم آلمان، بازتاب روش تربيتى ياد شده تلقى شده است كه با نفى ارزشمندى و ابراز وجود زير دستها همراه مىباشد.57
شور و هيجان پر قدرت، آتشين و آميخته با زمينههاى آسيب پذيرى شانس خردمدارى را شديداً كاهش مىدهد. با توجه به چنين واقعيتى افلاطون شور جوانى را «مستى روحى ناميد»58 پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم فرمود:
«الشباب شعبة من الجنون»59 «جوانى نوعى از ديوانگى است».
به روايتى امام علىعليه السلام فرمود:
«ينبغى للعاقل ان يحترس من سكر المال و سكر القدرة و سكر العلم و سكر المدح و سكر الشباب فان لكل ذلك ريحاً تسلب العقل و تستخفّ الوقار»60
«شايسته عاقل است كه در برابر مستى ناشى از ثروت، قدرت، علم، ستايش و جوانى، به حراست و نگهبانى از خود بپردازد؛ زيرا هر كدام از آنها، بادى دارد كه عقل را زايل و بزرگوارى را به سبكى و ديوانگى مىكشاند.»
ممكن است در اثر تعامل غير مسؤولانه بزرگسالان، جنون و مستى طبيعى جوانى، جاى خود را به بيمارى روانى به نام جنون جوانى «اسكيزوفرونى» بدهد كه عبارت است «از اختلال روانى مزمن به صورت از دست دادن همگانى اجتماعى و تماس با واقعيتهاى زندگى كه بيشتر در جوانى رخ مىدهد»61
اسكيزوفرونى واكنش بازتاب بحران زندگى، موقعيتهاى استرسآميز و زندگى در خانوادههاى شديداً آشفته، شناخته شده است.62 بنابراين ناديده انگاشتن آسيب پذيرى جوانان از سوى بزرگان، مىتواند در حوزه علل پيدايش مرض فوق، مورد مطالعه قرار گيرد، هر چند چنين ريشه يابى در بحث روانشناسى جوانان به چشم نمىآيد. دستكم اين قلم در جستجوهايش به تصريحى در اين رابطه برنخورده است.
بهرحال نيروى بلند پرواز و آرمانخواه جوانان، نردبان صعود به قلههاى پيشرفت در عرصههاى مختلف است. ناديده گرفتن اين نيرو، هزينه نكردن براى رشد آن و بى توجهى به پيشگيرى از آسيب زدن، در هر سطح و بهر شكلى باشد، به معنى حمايت از واپسگرايى است و مخالفت با سفارش پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم «اوصيكم بالشباب خيراً» و هدايت قرآن: «ثم جعل من بعد ضعف قوة»! (اعراف /54)
متون دينى، در مقام اهتمام به نيروى جوانى و پرورش استعداد پرتوان جوان، جوانان و بزرگسالان را به قصد جهت دهى و ايجاد حس مسؤوليت در آنها و يادآورى استثنايى بودن اين مقطع سنى، با هم مخاطب قرار مىدهد؛ تا با تلاش مشترك، نيروى جوانى را بارور سازند.
پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم خطاب به ابوذر مىفرمايد:
«اغتنم خمساً قبل خمس شبابك قبل هرمك و صحّتك قبل سقمك و غناك قبل فقرك و فراغك قبل شغلك و حياتك قبل موتك»63
«پنج چيز را پيش از پنج چيز غنيمت دان (و مورد استفاده قرار بده): جوانيت را پيش از پيرى، سلامتيت را پيش از مريضى، ثروت مندىات را پيش از فقر، فراغتت را پيش از گرفتارى و زندگيت را پيش از مرگت.»
مسؤوليت بهرهگيرى از جوانى جزء چند تكاليفى است كه در قيامت نخستين دادگاه را به خود تخصيص مىدهد پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم مىفرمايد:
«ان العبد لا تزول قد ماه يوم القيامه حتى يسأل عن اربع عن عمره فيما افناه و عن شبابه فيما ابلاه و عن ماله من أين اكتسبه و فيما انفقه و عن حبّنا اهل البيت»64.
«بنده در قيامت اجازه راه افتادن ندارد، مگر اين كه در رابطه با چهار چيز مورد سؤال قرار گيرد: از عمرش كه در چه راه به پايان رسانده است، از جوانىاش كه چگونه به كهنگى رسانده است، از مالش كه از چه طريق به دست آورده و در چه راه به مصرف رسانده است و از دوستى ما اهلبيت».
عين اين روايت (به استثناى جمله اخير) به عنوان پارهاى از وصاياى لقمان به پسرش در روايتى از امام صادقعليه السلام قابل مطالعه مىباشد.65
امام علىعليه السلام نيز مىفرمايد:
«شيئان لا يعرف فضلها الامن فقدهما الشباب و العافية»66
«دو چيز است كه اهميت آنها تنها بعد از، ازدست دادن آنها، آشكار مىشود: جوانى و سلامتى».
غرض اين گونه روايات غفلت زدايى، پرهيز ار درنگ جوانان در دنياى ديروز يعنى دنيا كودكى، توجه به تقاضاهاى درونى، توان جسمى و روحى و بهرهگيرى بايسته از آنها براى رسيدن به آرمانها، اهداف و تحقق بخشيدن به محيط مطلوب و آرمانى است. بر اساس روايتى پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم مىفرمايد:
«ان للَّه ملكا ينزل فى كل ليلة فينادى يا ابناء العشرين جدّوا و اجتهدوا»67
«همانا خداوند فرشتهاى دارد كه هر شب فرود آمده فرياد مىزند: فرزندان بيست ساله كوتاهى نكنيد و تمام توان را [براى رسيدن به هدف] مصرف كنيد».
چنانچه مقصود از «اجتهدوا» تلاش طاقت فرسا در پناه استدلال براى رسيدن به مطلوب باشد، چنان كه فرهنگ لاروس مىگويد،68 پيام ضمنى روايت، بر حذر داشتن از رفتار هيجانى و احساساتى است. جوان مىتواند به رغم جوشش احساسات، خود را به منطقى زيستن عادت دهد. گويا روايت نبوى زير نيز به چنين روشى فرا مىخواند.
«خير شبابكم من تشبّه بكهولكم و شرّ كهولكم من تشبّه بشبابكم»69
«بهترين جوانان شما كسانى هستند كه خود را شبيه پيران بار مىآورند و شريرترين كهنسالان شما كسانى هستند كه خود را شبيه جوانانتان مىسازند.»
كنترل هيجان جوانى، غلبه بر احساسات اين مقطع سنى و پيشه كردن رفتار خردمندانه موقعيتى است كه جوانان را در دايره عنايت ويژه الهى قرار مىدهد. در روايتى از پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم آمده است:
«ان اللَّه ليعجب من الشاب ليست له صبوة»70
«بى ترديد خداوند از جوان پيراسته از رفتار جاهلانه، خوشنود مىشود».
واقعيت اين است كه فراهم سازى بستر مناسب و مجال پرواز، براى نيروى پرقدرت جوانى، به گونهاى كه سفارش پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم تحقق يابد، تنها در صورتى امكانپذير مىنمايد كه در چند زمينه با جوانان هميارى به عمل آيد:
خدا خواهى و انتخاب رضاى خداوند به عنوان اساسىترين هدف زندگى تنها وسيلهاى است براى اشباع بلند پروازىها، آرمان گرايىها، پاكىطلبىهاى جوانان. در سايه پرستش و بندگى خداوند، انگيزه اطاعت در تمامى عرصههاى زندگى قابل گسترش است. اخلاق خدايى، پديد مىآيد، آرمانهاى خدا پسندانه جا مىافتد. آزادى معنوى و اجتماعى تأمين و زمينه روحى دشوارترين فداكارىها، فراهم مىگردد. بر اين اساس، عبادت جوان با ارزشترين عبادتها تلقى شده است. پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم طبق رواياتى مىفرمايد:
«فضل الشاب العابد الذى يعبد فى صباه على الشيخ الذى يعبد بعد ما كبرت سنه كفضل المرسلين على سائر الناس».71
«فضيلت و برترى جوانى كه در نوجوانى به عبادت خدا، روى آورده است، در مقايسه با بزرگسالى كه در سن بزرگى، به بندگى پرداخته است، مانند برترى پيامبران بر ديگر انسانهاست».
«ان اللَّه تعال يحب الشباب الذى يفنى شبابه فى طاعة اللَّه»72
«همانا خداوند دوست مىدارد جوانى را كه جوانى خود را در مسير اطاعت او به مصرف مىرساند».
«ان اللَّه يباهى بالشباب العابد الملائكة، يقول انظروا الى عبدى ترك شهوته من اجلى»73
«همانا خداوند به جوانى كه بندگى را پيشه خود ساخته است، بر فرشتگان افتخار مىكند و مىگويد: نگاه كنيد، به بندهام كه براى رضاى من، به شهوتش پشت پا زده است».
«ما من شاب يدع للَّه الدنيا و لهوها و اهرم شبابه فى طاعة اللَّه الا اعطاه اللَّه اجر اثنين و سبعين صديقا»74
«هر جوانى كه خود را در راه اطاعت خداوند به پيرى رساند و دنيا و كارهاى بيهوده آن را براى رضاى او كنار گذارد، خداوند پاداش هفتاد و دو صديق را به او مىدهد.»
بندگى خداوند به معناى گسترده آن كه پاسخى به تقاضاى روحيه جوانان مىباشد، عاملى است براى تأمين تداوم فعاليتهاى آرمان گرايانه آنان تا بى نهايت.
تقاضاهاى باب طبع جوان كه قبلاً به عنوان نماد نيروى روحى او مطرح گرديد، در متن خود، پرسشهاى مناسب را نيز نهفته دارد. پرداختن به پاسخگويى به سؤالها و تقاضاهاى اعتقادى و اخلاقى، همان تعليم و تربيت يا آموزش و پرورش است كه در سالهاى جوانى بيشترين زمينه را دارد، زيرا اقتضا، به صورت شگفت انگيزى وجود دارد و موانع درونى و روحى هنوز به وجود نيامده است.
وقتى انسان رو به كهنسالى پيش مىرود و آموزش و پرورش بايسته به كمكش نمىآيد، شكلگيرى شخصيت به گونه نبايسته شروع مىشود و چون پردههاى سياه رنگ روى هم انباشته، بر صفحه دل پر تقاضاى جوان، پهن مىگردد و... امام على عليه السلام با اشاره به تقاضاهاى ارزشى مربوط به حس حقيقت جويى جوانان و خطر قساوت كه حقيقتى، جز شكلگيرى شخصيت غير انسانى ندارد، مىفرمايد:
«انما قلب الحدث كالارض الخالية ما القى فيها من شىء قبلته فبادرتك بالادب قبل ان يقسو قلبك و يشتغل لبّك»75
«همانا دل جوانان همانند زمين آماده است كه هر آنچه در آن كاشته شود مىپذيرد. به همين دليل پيش از آن كه دلت قساوت گيرد و خردت به بند كشيده شود به تربيتت پرداختم».
قرآن كه كهولت را مقطع فراموشى مىنامد و كودكى را زمان ضعف و ناتوانى، ناگزير فصل جوانى را به عنوان فصل آموزش و تربيت قبول دارد و واژه «قوت» قوت در پذيرش برنامههاى آموزشى و تربيتى را نيز در بر مىگيرد.
مواعظ تربيتى و آموزشى لقمان كه در قرآن به عنوان الگوى تعامل بزرگسالان و پدران، با فرزندان، مطرح شده است، مربوط به فصل جوانى فرزند ايشان مىشود؛ چه آنكه بر اساس روايتى از امام صادقعليه السلام، لقمان خطاب به فرزندش مىگويد:
«يا بنى ان تأدّبت صغيرا انتفعت به كبيرا»76
«اگر در كوچكى و كم سن و سالى، تربيت را بپذيرى، در بزرگسالى از آن سود مىبرى».
تعليم و تربيت در سنين جوانى، به دليل تقاضا و خواست صريح سرشت دست نخورده جوان، هم ماندگار و زوال ناپذيرتر است و هم باعث مصونيت دين و آبروى او مىشود. بر پايه روايتئى كه موسى بن جعفرعليه السلام از پدرانش نقل كرده است، پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم فرمود:
«من تعلّم فى شبابه كان بمنزلة الرسم فى الحجر و من تعلم و هو كبير، كان بمنزله الكتاب على وجه الماء»77
«دانش فرا گرفته شده جوانى، چون نقاشى بر صفحه سنگ است و يادگيرى در بزرگسالى مثل نوشتن روى آب».
امام صادقعليه السلام در روايتى مىفرمايد:
«من قرأ القرآن و هو شاب مؤمن، اختلط القرآن بلحمه و دمه»78
«قرآن با گوشت و خون قارى جوان و مؤمن آميخته مىشود».
در سخنى از امام علىعليه السلام مىخوانيم:
«يا معشر الفتيان، حصّنوا اعراضكم بالادب و دينكم بالعلم»79
«گروه جوانان! آبرو و حيثيت خود را با تربيت و دينتان را با دانش، پاس داريد.»
جوان، به آينده نگاه مىكند، به همين دليل آموزش و پرورش بر اساس نيازهاى آينده او بايد تنظيم گردد، امام على عليه السلام مىگويد:
«اولى الاشياء ان يتعلّمها الاحداث الاشياء التى اذا صاروا رجالاً، احتاجوا اليها»80
«آموزش چيزها و مسائلى به جوانان اولويت دارد كه در بزرگسالى، مورد نياز آنهاست».
«لا تقسّروا اولادكم على آدابكم فانّهم مخلوقون لزمان غير زمانكم»81
«فرزندان تان را به رعايت آداب و رسوم خودتان مجبور نكنيد؛ زيرا آنان براى زمان غير از زمان شما آفريده شدهاند.»
جوان از سويى رفتار كودكانه (را هنوز به فراموشى نسپرده است)، پرسشهاى غير منطقى ناشى از هيجان جوانى و انتقاد خشن دارد و باعث بر انگيخته شدن بزرگسالان مىگردد و از سويى، ذاتاً نسبت به خود نامطمئن است و پذيرفته شدن در جامعه بزرگسالان و به دست آوردن موقعيت و محبوبيت برايش اهميت ويژه دارد.
به همين دليل انتقاد از او سبب پيدايش نگرانى، حس خود ناپسندى و احساس حقارت مىشود.82
بنابراين گذشت از لغزشهاى جوانان، يك ضرورت تربيتى به حساب مىآيد و نبايد حجم انتقادها، با حجم اشتباهات آنان، برابرى كند و گرنه... . علىعليه السلام طبق روايتى مىفرمايد:
«جهل الشباب معذور و علمه محقور»83
«جهالت جوان، توجيهپذير و دانشش اندك است».
نظر خواهى از جوانان - كه به صورت جدى در پى احساس خود باورى مىباشد - در حقيقت به معناى باور كردن و به رسميت شناختن استقلال و شخصيت آنان است و سبب پيدايش اتكاى به نفس و رشد فكرى مىشود. پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم فرمود:
«الولد سيد سبع سنين و عبد سبع سنين و وزير سبع سنين»84
«كودك در هفت سال اول سرور و سالار است و در هفت سال دوم مطيع و فرمانبردار و در هفت سال سوم مشاور و كمككار.»
فرهنگ شناسان مىگويند:
«الوزير فى اللغة اشتقاقه من الوزر و الوزر الجبل الذى يعتصم به لينجى من الهلاك و كذلك وزيرالخليفة معناه الذى يعتمد على رأيه فى اموره و يلجى اليه»85
«وزير در لغت برگرفته شده از «وزر» است و «وزر» به كوهى گفته مىشود كه به قصد رهايى از هلاكت به او پناه برده مىشود. وزير خليفه نيز معنايش اين است كه خليفه در كارهايش به رأى و نظر او پناه مىبرد».
پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم خود نيز از جوانان نظر مىخواست و به رأى آنها جامه عمل مىپوشاند. به عنوان نمونه در جنگ احد بر اساس نظر جوانان و نوجوانان مكان درگيرى تعيين گرديد.86
قدرت طلبان در هميشه تاريخ با استفاده از نيرنگ و شعارهاى فريبنده به استثمار نيروى جوان مىپرداختهاند. اين نوع از غارتگرى همچنان تداوم دارد. بدين ترتيب هزينهاى كه جوانان به دليل اشتباه در انتخاب الگو، به پاى اهداف باطل سياسى و اقتصادى كرده و مىكنند، بسيار سنگين و تأسف بار مىباشد.
قرآن بر الگوگيرىهاى نبايسته مهر بطلان نهاد و تمام مسلمانان را - اعم از جوانان و بزرگسالان - به الگوگيرى از پيامبر خداصلى الله عليه وآله وسلم، فراخواند. پيامبر نيز بر مبناى قرآن به مسلمانان دستور داد كه فرزندان شان را به محبت و الگوگيرى از آن حضرت و خاندانش وادار نمايند تا از الگوگيرىهاى ناروا در امان باشند:
«لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِى رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ» (احزاب /21)
«بى ترديد براى شما، در پيامبر سرمشق نيكوى مىباشد».
«ادبّو اولادكم على ثلاث خصال حب نبيكم و حب اهل بيته و قرائة القرآن فانّ حملة القرآن فى ظل اللَّه يوم لا ظل الا ظله مع انبيائه و اصفيائه».87
«فرزندان خود را با سه صفت تربيت كنيد: با محبت پيامبرتان و محبت خاندان او و تلاوت قرآن. پس كسانى كه بار قرآن را بر دوش مىكشد، روز قيامت همراه انبياء و برگزيدگان خداوند، در سايه او كه تنها سايه موجود مىباشد، قرار دارند.»
امام صادقعليه السلام به قصد بر حذر داشتن جوانان از دنباله روى جلو داران باطل و الگوگيرى از آنها مىگويد:
«يا معشر الاحداث اتقوا اللَّه و لا تؤتوا الرؤسا و غير هم حتى يصيروا اذنابا، لاتتخذوا الرجال و لايج من دون اللَّه، انا و اللَّه خير لكم منهم»88
«گروه جوانان! از خدا پروا كنيد و به سراغ سران [شناخته شده] و غير آنان، مرويد تا آنان به تبعيت و دنباله روى كشيده شوند، اين مردان را به جاى خداوند تكيه گاه قرار ندهيد، به خدا سوگند ما براى شما از آنها بهتريم».
پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم به جوشش غريزه جنسى در جوانان توجه داشت. تشويقهاى آن حضرت به ازدواج و كمك به اين امر خير، نگاه به حل مشكل جنسى جوانان دارد. در كنار توصيههاى كلى، به طور مشخص براى تأمين سلامتى و پاكى جوانان، پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم خطاب به آنها مىفرمايد:
«يا معشر الشباب من استطاع منكم الباءة فليتزوّج فانه اغض للبصر و احصن للفرج و من لم يستطع فعليه بالصوم فانه له وجاء».89
«اى گروه جوانان! كسانى از شما كه توان تشكيل خانواده را دارند، ازدواج كنند كه كسب پاكى و پارسايى چشم و دامن است. اما كسى كه قدرت اين كار ندارد، روزه بگيرد كه از توليد منى و جوشش جنسى پيشگيرى مىنمايد.»
هميارى با جوانان در زمينههاى ياد شده، بالندگى و شكوفايى توانايىهاى متنوع جوانان را به ارمغان مىآورد و راه بهرهگيرى از نيروى عظيم آنها را در مسير تعالى و پيشرفت، هموار مىكند.
پيامبر بر اساس شناخت واقع بينانه جوانان و تعامل بايسته با آنان تحولى را بنياد نهاد كه يقيناً به تعيين سرنوشت بشر، به صورت ايدهآل، منتهى مىشود. پس بايد به آن حضرت اقتدا كرد و به سير تحولات سرعت بخشيد.
1 - مجلسى، محمد باقر، بحار الانوار، دوم، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1403 ق، 287/11 و 299.
2 - صحيح مسلم بشرح النووى، چاپ چهارم، بيروت، دار الفكر، 1403 ه ، 173/9
3 - الزحيلى، وهبة، التفسير المنير، چاپ اول، بيروت، دارالفكر المعاصر، دمشق، دار الفكر، 1411 ه ، 23 و 157 / 24
4 - ابن منظور، لسان العرب، دار الصادر، بىتا 3 / كلمه شدد.
5 - طبرسى، فضل بن حسن، مجمع البيان، بيروت، داراحياء التراث العربى، 1379 ه ، 384/4 - 3
6 - همان، 71/7 - 8.
7 - طباطبائى، محمد حسين، الميزان فى تفسير القرآن، چاپ دوم، قم، مؤسسه مطبوعاتى، اسماعيليان، 1390 ه ، 205/16
8 - نراقى، احسان، جامعه، جوانان، دانشگاه، چاپ دوم، تهران، شركت سهامى كتابهاى جيبى، 50-52 / 1354
9 - صدوق، محمد بن على، الخصال، چاپ چهارم، قم مؤسسه النشر الاسلامى، 1414 ه ، /495
10 - ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، چاپ دوم، مصر، دار احياء الكتب العربية، 1387 ه ، 20 / حكمت 866
11 - الخصال /545
12 - لسان العرب، 3 / كلمه شدد
13 - الحويزى، عبدعلى، تفسير نور الثقلين، چاپ چهارم، قم، مؤسسه مطبوعاتى اسماعيليان، 117/4 1373
14 - نهج البلاغه، نامه 31 قسمت چهارم.
15 - بحرانى، هاشم، البرهان فى تفسير القرآن، چاپ اول، بيروت، مؤسسة الاعلمى، 232/1 1419.
16 - سيد، قطب، فى ظلال القرآن، چاپ اول، بيروت، دار الشروق، 2776/5 1405؛ مكارم شيرازى، ناصر، تفسير نمونه، چاپ چهاردهم، تهران، دار الكتب الاسلاميه، 479/16 1376
17 - لئونورام. تى. درويل، چه چيز به زندگى ارزش مىبخشد، ترجمه مهدى پرتوى، انتشارات بهزاد، 221/ 1372
18 - صحيح مسلم بشرح النووى، 207/16 و مجمع البيان، 33/8-7.
19 - جان گرى، بچهها بهشتى هستند، ترجمه مهدى قراچه داغى، چاپ اول، نشر البرز، 21 / 1379.
20 - هيجودى، رشيد الدين، كشف الاسرار و عدة الابرار، به اهتمام على اصغر حكمت، چاپ سوم، به نقل از جوان، محمد تقى فلسفى، 248/2
21 - يوسف /91.
22 - همان /98.
23 - قمى، عباس، سفينة البحار، چاپ اول، دار الاسوة، 1414 ه ، 343/7
24 - كلينى، محمد بن يعقوب، روضه كافى، چاپ چهارم، تهران، دار الكتب الاسلامية، 93/1 1348.
25 - موريس دبس، مراحل تربيت، ترجمه على محمد كاروان، چاپ دهم، تهران، مؤسسه انتشارات و چاپ دانشگاه، 102/1374
26 - چه چيز به زندگى ارزش مىدهد. /113
27 - همان /116
28 - جان برناردشاو، خودشناسى، ترجمه داود محب على و همكاران، چاپ دوم، تهران، انتشارات علمى، 290/ 1376
29 - چه چيز به زندگى ارزش مىبخشد، /212-213
30 - موريس دبس، بلوغ، ترجمه حسن صفارى، كتابفروشى و چاپخانه على اكبر علمى، 86/ 1328
31 - بلوغ /76.
32 - مراحل تربيت، /98.
33 - همان /103 و پاول هنرى ماسن و همكاران، رشد و شخصيت كودك، ترجمه مهشيد ياسايى، چاپ دهم، تهران، كتاب ماد، 599/ .1357.
34 - بلوغ /118 و 119
35 - خودشناسى /293 و چه چيز به زندگى ارزش مىبخشد /216.
36 - بلوغ /122.
37 - ويل دورانت، لذات فلسفه /497 و 495، به نقل از: فلسفى، بزرگسالان و جوانان، چاپ دهم، تهران، هيئت نشر معارف اسلامى، 24 - 25/1 1353
38 - بلوغ /83
39 - پاول هنرى ماسن و همكاران، رشد و شخصيت كودك، /546 و 547 و چه چيز به زندگى ارزش مىبخشد /213.
40 - چه چيز به زندگى ارزش مىبخشد /216.
41 - بلوغ /52
42 - آراسته، رضا تجديد حيات جوانان، تهران، انتشارات سپاه بهداشت، 60/ 1345.
43 - جوان، 329/2
44 - خودشناسى /290
45 - رشد و شخصيت كودك /566
46 - چه چيز به زندگى ارزش مىبخشد /214
47 - خودشناسى /293
48 - ژان ژاك روسو، اميل، ترجمه غلامحسين زيرك زاده، چاپ اول، انتشارات ناهيد، 264/ 1380.
49 - مراحل تربيت /103
50 - بلوغ /100
51 - همان /128
52 - همان /86
53 - خودشناسى /291
54 - رشد و شخصيت كودك /548
55 - مراحل تربيت /13
56 - بلوغ 44/46.
57 - بچهها بهشتى هستند /34 - 35
58 - بلوغ /9.
59 - بحار الانوار، 211/21 ح 2
60 - نورى، ميرزا حسين، مستدرك الوسايل، چاپ اول، مشهد، مؤسسه آل البيت، 1407 ه ، 371/11
61 - صدرى افشار، غلامحسين و همكاران، فرهنگ معاصر فارسى، چاپ سوم، تهران، فرهنگ معاصر، 104/1382.
62 - تيموتى كاستلو و جوزف كاستلو، روانشناسى نابهنجارى، ترجمه نصرتاللَّه پور افكارى، چاپ اول، تهران، انتشارات آزاده، 1373، فصل 293/13 و 312 و 313.
63 - طوسى، محمد بن حسن، الامالى، چاپ اول، قم، دار الثقافة، 526/ 1414
64 - صدوق، محمد بن على، الخصال، / 253
65 - اصول كافى، 135/2.
66 - آمدى، عبدالواحد، غرر الحكم، كلمه شباب
67 - مستدرك الوسايل، 157/12.
68 - خليل جر، فرهنگ لاروس، ترجمه حميد طبيبيان، چاپ سوم، انتشارات امير كبير، 1370 واژه «اجتهد»، 46/1
69 - متقى هندى، على، كنز العمال، چاپ پنجم، بيروت، مؤسسة الرساله، 786/15 1405؛ طبرسى، حسن بن فضل، مكارم الاخلاق، چاپ ششم، بيروت، مؤسسة الاعلمى، 1392 ه /118. در روايت مشابه آمده است: «... و خيركهولكم من تشبه شبابكم» اين مىتواند به معنى الگوگيرى پيروان از ويژگىهاى مثبت جوانان باشد. مراجعه شود به كشف الاسرار و عدة الابرار، 471/7
70 - پاينده، ابوالقاسم، نهج الفصاحة، چاپ بيست و دوم، سازمان انتشارات جاويدان، 148/ 1369.
71 - كنز العمال، 776/15.
72 - همان.
73 - همان.
74 - بحار الانوار، 86/77
75 - نهج البلاغه، نامه 31.
76 - قمى، على بن ابراهيم، تفسير القمى، نجف، مكتبة الهدى، 1387 ه ، 164/2.
77 - بحار الانوار، 222/1
78 - همان، 305/7
79 - احمد بن يعقوب، تاريخ يعقوبى، ترجمه محمد ابراهيم آيتى، چاپ ششم، انتشارات علمى فرهنگى، 133/2 1371
80 - ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، 333/20
81 - همان، 267/20
82 - چه چيز به زندگى ارزش مىبخشد، /216
83 - غرر الحكم، واژه «جهل»
84 - حر عاملى، محمد، وسائل الشيعه، چاپ پنجم، بيروت، دار احياء التراث العربى، 195/15 1403
85 - لسان العرب، 283/5
86 - واقدى، محمد، مغازى، ترجمه محمود مهدوى دامغانى، چاپ دوم، مركز نشر دانشگاهى، 154/ 1369.
87 - كنز العمال، 456/16 حديث 45409
88 - وسايل الشيعه، 96/18
89 - صحيح مسلم، 172/9؛ و احسائى، محمد، عوالى اللئالى، چاپ اول، قم، مطبعة سيّدالشهداء، 1404 ق، 257/1 ح 27.